Khatereh 5

اونروز نمیدونم چیجوری.. ولی انگار در عرض چند ثانیه رسیدم خونه!!

قشنگ یادمه.. سه هفته قبل مُحرّم بود...

خیلی داغونم کرد.. نمیدونم میفهمید یا نه!؟

بعد اون حرفهاش ولی باز چشم انتظارش بودم...

-خطشو خاموش کرد.. عوض کرد!!
بعدازاون...

 

خیلی اتفاقی با یه دختر که 1 سال از من بزرگتر بود به اسم غزاله آشنا شدم...

خیلی خیلی خیلی خوشگل بود!

ولی هیچ حسی بهش نداشتم...

دقیقا 2 روز قبل ماه محرم با غزاله آشنا شدم...

تقریبا هر روز همدیگه رو میدیدیم...

اخلاقش  دقیقا مثل اون بود.. بخاطرهمین یواش یواش داشت ازش خوشم میومد...

شبهای محرم به بهونه ی حسینیه میومد و تا آخر شب با هم بودیم...

ولی... یکی از همون شبها

"دو روز قبل تاسوعا..."

اون...

برگشت...

پیام داد!

(دوستای گلم برید ادامــه ی حرفها رو بخونید... انشالله خوشتون میاد)


برچسب‌ها: ادامه ی خاطراتم , , , ,

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 28 شهريور 1392 | 20:52 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.